آمریکا همواره مورد توجه
ایرانیان بوده است؛ چه آن زمان که سرزمین رویایی بسیاری بود، چه آن زمان که
اهریمنی شد که خون جوانان از چنگش می چکید و سفارتش تسخیر شد و چه اکنون
که ایران و آمریکا پای میز مذاکره هسته ای نشسته اند و به توافق چشم دوخته
اند.
آمریکا همواره مورد توجه ایرانیان بوده است؛ چه آن زمان که سرزمین رویایی
بسیاری بود، چه آن زمان که اهریمنی شد که خون جوانان از چنگش می چکید و
سفارتش تسخیر شد و چه اکنون که ایران و آمریکا پای میز مذاکره هسته ای
نشسته اند و به توافق چشم دوخته اند. اما این توجه فقط مختص ایرانیان نیست
بلکه خیلی پیش تر از توجه ایرانیان، آمریکا از همان آغاز کشف شدن، مردم
دنیا را- از دور و نزدیک و از هر آیین و مذهبی- همچون مغناطیسی به سوی خود
می کشیده است.
ابتدا اسکاندیناوی ها آمدند، بعد دریانوردی ایتالیایی که از طرف اسپانیا
ماموریت یافته بود و بعد ایتالیایی دیگری که در خدمت انگلیسی ها بود و بعد
اسپانیایی ها، پرتغالی ها، فرانسوی ها و… هر یک گوشه ای از آمریکا را کشف
کردند و پرچم خود را در آن برافراشتند و مدعی مالکیت آن شدند و سپس
بازگشتند و از دیده های خود راست و دروغ، داستان ها نقل کردند. مردم، این
داستان ها را شنیدند و باور کردند و به راه افتادند و ظرف سیصد سال، میلیون
ها نفر در آرزوی زندگی ای بهتر و برخوردارتر رهسپار آمریکا شدند.
لئو هیوبرمن در «ما مردم…» داستان شکل گیری آمریکا را روایت کرده، داستان
این که چگونه آمریکا پایه های اقتصادی خود را بر نیروی کار مهاجران اروپایی
و برده های آفریقایی بنا کرد و سرگذشت مهاجران و ساکنان این سرزمین تا
دوران معاصر. نویسنده، کتاب را با شرح وضعیت و چگونگی مهاجرت های اولیه به
این سرزمین- که حدودا از قرن هفدهم میلادی آغاز شده است- همچنین انگیزه های
مهاجرت و وضعیت آمریکا و سرگذشت مهاجرین پی می گیرد، سپس تحولات اقتصادی،
اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و رویدادهای تاریخی و جنگ های داخلی این کشور را به
تفصیل شرح می دهد. این کتاب داستان کاملی است از وضعیت اجتماعی و شرایط
مهاجرین اولیه در ۳۰۰ سال گذشته تا شرایط اقتصادی آمریکایی ها پس از بحران
اقتصادی دهه ۱۹۳۰ و حضور آمریکا در جنگ جهانی دوم.
هیو برمن در ابتدا به این پرسش می پردازد که با وجود خطر طوفان و خطر کشتی
شکستگی و اجبار به خوردن غذاهای گندیده و تحمل بیماری، هلاکت و فلاکت و
محنت سفر، چرا هزاران هزاران همه این سختی را به جان می خریدند و راهی
آمریکا می شدند و در پاسخ می نویسد: «بیشتر مهاجران از گرسنگی می گریختند.
در پی نان بیشتر و بهتر، ترک خانه می گفتند، زیرا آمریکا نوید نان می داد.
اروپا کهنه و فرتوت بود و آمریکا جوان.
خاک اروپا قرن ها محصول داده بود و رمقی نداشت، حال آن که خاک آمریکا با
نوک بیل و تیزی خیش آشنا نشده بود. در اروپا زمین در اختیار گروهی اندک و
در انحصار مالکانی معدود بود و در آمریکا در دسترس همگان. در اروپا کار
پیدا نمی شد و در آمریکا فراوان بود.» البته زمانی رسید که بیشتر زمین های
بی صاحب آمریکا صاحب دار شد، اما سیل مهاجران همچنان ادامه داشت.
آمریکا که در آغاز مزرعه ای بزرگ بود آرام آرام، به هیات کارگاهی عظیم
درآمد و مهاجران دیگر نه از کشورهای شمالی و غربی اروپا مثل انگلستان و
ایرلند و آلمان بلکه بیشتر از کشورهای جنوب و شرق اروپا مانند ایتالیا و
روسیه و اتریش و لهستان می آمدند و دیگر نه به قصد تصاحب و کشت زمین های بی
صاحب، بلکه به منظور کار در کارخانه ها و معادن به آمریکا می آمدند.
مهاجران می آمدند، زمین و کار می یافتند و شکم شان سیر می شد و در نامه های
شان شرح کامیابی ها و نیکبختی های خود را برای خویشان و دوستان در وطن
مانده می نوشتند و این شرح های اغلب رنگین تر از واقع، کافی بود که در وطن
ماندگان را به جلای وطن برانگیزد.
اگرچه نوید غذای بیشتر و بهتر و رفاه و مالکیت بسیاری را به آمریکا کشاند،
اما بسیاری نیز به دلایل دیگری از جمله آزار اقلیت های مذهبی، رهسپار این
سرزمین رویایی و آزاد شدند. اقلیت های مذهبی مورد آزار در کشورهای مختلف می
شنیدند که در آمریکا کسی به دین و مذهب کسی کار ندارد و همه آزادند به هر
آیینی که می خواهند بگروند و برای پیروان همه ادیان جا به قدر کفایت هست؛
پس رو به آمریکا نهادند.
برخلاف این گروه، گروه دیگری بودند که به زور به آمریکا آورده می شدند.
مهاجران اولیه به زودی دریافتند که بومیان آمریکا برای آن ها بردگان خوبی
نخواهند بود، زیرا بسیار مغرورند و به زور تازیانه هم کار نمی کنند. این
بود که روی به آفریقا نهادند و دانه و دام خود را آنجا گستردند و در قرن
هیجدهم سالانه بیش از ۲۰ هزار برده سیاه از آفریقا به آمریکا آورده می شد و
تجارت برده عملی بسیار سودآور شد.
آرام آرام ساختار طبقاتی آمریکا شکل گرفت و بالاتر از همه، فرماندارانی
بودند که از طرف امپراتوری بریتانیا در هر یک از مهاجرنشین ها به حکم رانی
گمارده می شدند تا مهاجران را در کار استعمار یاری کنند. بعد بازرگانان
ثروتمند و مزرعه داران بودند که اهمیت کارشان کمتر از فرمانداران نبود. بعد
از آن ها خرده مالکانی بودند که بزرگترین گروه را در مستعمرات تشکیل می
دادند. پایین تر از آن ها خدمتکاران یا کارگران پیمانی بودند. اما بردگان
سیاه در پایین ترین پله نردبان جامعه قرار داشتند و فرصت و امکانی برای
بهبود وضع خود نمی یافتند.
وقتی سیزده مستعمره بریتانیا در آمریکا، در چهارم ژوئیه ۱۷۷۶ به دنیا اعلام
کردند که سیزده ایالت اند و از بریتانیای کبیر مستقل، دولت بریتانیا این
استقلال را نپذیرفت و آن را غیرقانونی دانست و جنگ انقلاب آغاز شد. انقلاب
آمریکا، جنگ ساده ای نبود. به اعتقاد هیو برمن جنگ در ۱۷۸۳ به پایان رسید،
اما انقلاب ادامه یافت.
حاصل جنگ این بود که حکومت مردم ایالات متحده عوض شد، حال آن که نتیجه
انقلاب دگرگونی نحوه همزیستی آن ها در کنار هم و تحول روابط اجتماعی آن ها
بود که در نهایت به الغای برده داری در ۱۸۶۲ توسط آبراهام لینکلن منجر شد.
ترجمه خوش خوان و سلیس «ما مردم…» یکی از مهم ترین امتیازهای این کتاب است
که سروش حبیبی، مترجم نام آشنای رمان های مهم و کلاسیک آن را ترجمه و نشر
چشمه منتشر کرده است.
منبع :هفته نامه صدا – بیژن مومیوند